كامبيز نوروزي در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد با تيتر«عقب گرد، به راست راست» نوشت:
احتمالا «باديگارد» در كارنامه سينمايي حاتميكيا، فيلمسازي كه هم حرف براي گفتن دارد و هم معمولا ميداند حرفش را در فيلمهايش چگونه تصوير كند، فيلم ضعيفي است. باديگارد اگرچه به پشتوانه ٣٠ سال سابقه فيلمسازي ابراهيم حاتميكيا و بازي درخشان پرويز پرستويي، قابل تحمل و تا اندازهاي خوش ساخت است، اما چه از نظر ساخت درام و چه از نظر خلاقيتهاي تصويري و كلامي و قصهگويي سينمايي، نه تنها چيز تازهاي به حاتميكيا نميافزايد، بلكه از اكثر آثار گذشته او عقبتر است.
قدرت درام، خصوصا از زماني كه حاج حيدر به دليل قصور در محافظت از معاون رييسجمهور در جريان يك عمليات تروريستي انتحاري، از حفاظت شخصيتهاي سياسي كنار گذاشته ميشود، و براي محافظت از يك دانشمند هستهاي جوان ماموريت ميگيرد، سقوط ميكند. فيلم توفيقي براي آشنا كردن مخاطب با احساسات حاج حيدر و استاد جوان هستهاي ندارد. كشمكشهاي حاج حيدر در اين فصل از فيلم، كه ميخواهد بيانگر بيشترين چالشها و تحولات روحي او باشد، كم اثر است.
اتفاقا حاتميكيا در اغلب آثارش، به خوبي اين توانايي را داشته كه بينندهاش را به موثرترين شكل به دنياي دروني آدمهاي كمياب فيلمهايش بكشاند و مخاطب را كاملا در حال و هواي دروني قهرمانهاي فيلمهايش ببرد و در آنها حس همدلي يا حتي همذات پنداري ايجادكند. از «هويت» تا «از كرخه تا راين» و از «بوي پيراهن يوسف» تا «به رنگ ارغوان»، از «آژانس شيشهاي»تا« ارتفاع پست» و... و حتي در روبان قرمز، با قصه و آدمهايي مهجور و سوررئال، حاتميكيا به خوبي توانسته بود بيننده را با آدمهاي كمتر شناخته شده جنگ و حاشيه جنگ يا شخصيتها و تيپهاي اطلاعاتي و امنيتي آشنا كند و تاثير دراماتيك زيادي بر مخاطب بگذارد.
اگر بازي پرويز پرستويي و موسيقي متن خوب فيلم، كه تقريبا در تمام لحظههاي فيلم بيش ازحد اشباع به گوش ميرسد نبود، همين مقدار تاثير هم بهشدت كاسته و كم رنگ ميشد. نميدانم چه چيزي باعث شده است كه حاتميكيا، با آن سابقه درخشان در توصيفهاي انساني از مفهوم جنگ و دفاع و آدمهاي جنگ و دفاع مقدس در قالب فيلم، اينبار تا اين حد در روايت قصه و شخصيتپردازي و انتقال مفهوم، ناتوان و ضعيف است. در حالي كه اغلب فيلمهاي حاتميكيا سرشار از صحنههاي خلاقانه به يادماندنياند اما «باديگارد» تقريبا از آفرينش خلاقانه تصويري يا گفتاري كه در خاطر ثبت شود خالي است. شايد فقط ديالوگ كوتاه حاج حيدر در پايان فيلم با همسرش راضيه بتواند كمي در خاطر بماند.
حيدر كه دچار عارضه بيخوابي است، در جريان جنگ و گريز براي نجات جان دانشمند جوان از ترور، بهشدت مجروح و مصدوم ميشود. در مقابل راضيه، همسرش، كه سعي ميكند به او روحيه بدهد و برش گرداند، حيدر با صدايي خسته به راضيه ميگويد خوابم مياد. بگذار بخوابم... حيدر تمام ميكند و راضيه چادرش را روي خودش و حيدر ميكشد و هر دو زير چادر راضيه از ديد پنهان ميشوند. اما فيلم از نظر نوع بينش و نگاهي كه عرضه ميكند، دچار ايرادي اساسي است. ضدقهرمان باديگارد، نه تروريستها و نه بمبگذاران انتحاري، هيچكدام نيستند. ضدقهرمان باديگارد، بازرس شوراي عالي امنيت ملي است كه مسوول تحقيق درباره عملكرد حيدر به عنوان محافظ معاون رييسجمهور در مقابله با بمبگذار انتحاري است. پرورش اين نقش در فيلم از او نه يك شخصيت كه يك نماد ساخته است. به عبارت ديگر، تضاد اصلي درام، نه تضاد محافظ - تروريست، بلكه تضاد محافظ - بازرس و در حالتي كليتر تضاد نظامي- سياسي است.
بازرس شوراي عالي امنيت ملي آدمي خشك و بيروح است كه از ناحيه پا دچار ناتواني كامل جسمي است و روي يك صندلي چرخداربرقي شيك و راحت و گرانقيمت حركت ميكند. از عوالم دروني حاج حيدر بهكلي جداست و گويي هيچ احساسي در او نيست. بازرس شوراي عالي امنيت ملي، كه نمادي از شوراي عالي امنيت ملي است، فلج است. ناتوان است. اين
حاج حيدر و همكارانش هستند كه با عشق و تحرك فراوان جان شان را گذاشتهاند وسط دايره و از همين اهل سياست مراقبت ميكنند. بازرس شوراي عالي امنيت ملي، يعني عاليترين ركن سياسي امنيت ملي كشور، به عنوان نماد شورا، فقط فكر مواخذه و تنبيه و تعليق حيدر است و در مقابل شخصيت حاج حيدرنظامي كه دوست داشتني و متعالي تصوير شده است، حس تنفر در مخاطب ايجاد ميكند. گويي اين حاج حيدر دوست داشتني نظامي نمادين است كه همه بارها را بر دوش ميكشد و اين بازرس سياسي افليج بيروح خشك و تاحدي نفرت انگيز، انگل وار به اتكا و با عصاره وجود كسي مانند حيدر خودش را نگه داشته است. تخلف حاج حيدر اين است كه در جريان بمبگذاري انتحاري، فقط چند ثانيه، براي پايين كشاندن معاون رييسجمهور او را ازپشت سر ميگيرد و معاون جلوي حيدر قرار ميگيرد و مجروح ميشود و نهايتا ميميرد. بازرس بدون درنظرگرفتن همه اوضاع و احوال موقعيت انفجار و جزييات اقدام حاج حيدر ذبيحي و بدون توجه به اينكه در همان عمليات او جان دهها نفر را با واكنش سريعش نجات داده، اين تخلف را به حيدر نسبت ميدهد كه
معاون رييسجمهور، يعني شخصيت سياسي را، سپر خودش كرده است. حيدر به عنوان محافظ بايد سپر شخصيت سياسي ميشد. در حال و هوايي كه فيلم ايجادكرده است سخن بازرس مقبول نيست و بيانگر مظلوميت حاج حيدري است كه همه زحمات مرارت بار شبانهروزياش در حفاظت ازنظام از طريق حفاظت اين آدمهاي سياسي، ناديده گرفته شده است. اگرچه، از نظر حرفهاي، محافظ بايد سپر جان شخصيت باشد، ولي فيلم اين سوال را با رنگ و بويي انكاري در ذهن مخاطب مينشاند كه چرا بايد اينگونه باشد و كسي، يا كساني كه باجان و زندگي و خانمانشان، همه چيز را، حتي همين اهل سياست را حفظ ميكنند، بايد سپر آدمهاي سياسي شوند؟
حتي در مرگ حاج حيدر، همين اهل سياست بيتقصير نبودند. به حكم شوراي عالي امنيت ملي، حاج حيدر از كار تعليق ميشود و اسلحهاش را طبق مقررات، تحويل ميدهد. اگر در زماني كه او عمليات تروريستي عليه ميثم زرين (دانشمند هستهاي كه فرزند همرزم شهيد حاج حيدر و از سلاله جنگ ديدگان پاكباز است) را ديد، مسلح بود، ميتوانست به راحتي با حمله تروريستي مقابله و آن را خنثي كند. اما او بدون اسلحه است، بيدفاع است. بدون اسلحه اقدام ميكند و در حالي كه سپر دانشمند جوان شده تا او سالم بماند، هدف رگبار مسلسل قرار ميگيرد و كشته ميشود. در مرگ حيدر ذبيحي مقامات سياسي كه بدون شناخت عمق وجود و اخلاقيات و وظيفهشناسي و نظام ارزشي حاج حيدر، او را تعليق و خلع سلاح كردهاند، بيتقصير نيستند. در داوري ميان دوشخصيت نمادين و متضاد حاج حيدر نظامي دوست داشتني و فداكاروعاشق مسلك و بازرس سياسي بيروح و افليج و ناتوان شوراي عالي امنيت ملي، برنده، حاج حيدراست. در بستر تضاد اصلي درام، حاج حيدر ذبيحي نمادين، قرباني تروريسم نيست. او قرباني ضدقهرمان نمادين فيلم است. اصولا امور نظامي تحت مديريت سياست قرار دارد و قدرت نظامي، از ابزارهاي سياست است.
اين قاعده، از اصول بنيادين نظم قانوني و بقاي امنيت عمومي درهر كشوري است و هيچگاه نافي ارج و منزلت هيچكدام نيست. اما بينشي كه حاتميكيا در باديگارد ارايه ميدهد چنان است كه ميخواهد نگاهي وارونه را عرضه كند. سياسيون آدمهاي بيتوان و افليجياند كه جز تبختر و جلال و جبروت ظاهري، هيچ ندارند و اگر جاه و مقامي يافتهاند و برقرارند، محصول كار كساني همچون حيدر ذبيحي است. حيدر، نه قرباني تروريستها، كه ذبيح سياسيون ناتوان خشك بيروحي است كه هيچ آشنايي و آگاهي به نظام ارزشي او ندارند و با آنها بيگانهاند.
اگر در آژانس شيشهاي، مقابله و مناظره حاج كاظم (پرويز پرستويي) بهعنوان نظامي صادق و اخلاقگراي جنگ ديدهاي كه همچنان با همان منطق مغايرنظم حاكم يا حتي ضدنظم به امور نگاه ميكند از يكسو و احمد، نظامي جنگ ديده ديگري كه به منطق نظم حاكم پيوسته است و سلحشور (رضاكيانيان)، مامور امنيتي كه در هر حال وظيفهاش دفاع از نظم موجود است ازسوي ديگر، مناظرهاي برابر است و مخاطب به سختي ممكن است يكي از آنها را بر ديگري غلبه دهد و برحق بداند، يا شايد هم اصلا نتواند، اما در باديگارد، حاتميكيا تكليف خود و مخاطب را با رويكردي نظاميگرايانه كاملا معلوم ميكند. در برابر اهل سياست ناتوان و توخالي حقانيت و اثربخشي از آن حاج حيدر ذبيحي، يعني نمادي از كهنه نظامياني است كه گويي همه چيز را آنها زنده و سرپانگه داشتهاند.
- چرا با این لحن؟
بهمن کشاورز . حقوقدان در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
اولا، اینکه انتخابات- از هر نوعش- مقدمات و مؤخراتی، مثبت و منفی داشته باشد، طبیعی است. همیشه کسانی با برخی کاندیداها موافق و با برخی دیگر مخالف هستند و ابراز این مخالفت در قالبهای منطقی و اصولی با رعایت اخلاق عمومی، نهتنها اشکالی ندارد و مجاز است بلکه شاید بتوان گفت واجب است. بهویژه با توجه به موارد آتی:
الف- اصل ٥٦ قانون اساسی که میفرماید: «حاکمیت مطلق بر جهان و انسان از آن خداست و هم او انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته است. هیچکس نمیتواند این حق الهی را از انسان سلب کند یا در خدمت منافع فرد یا گروهی خاص قرار دهد و ملت این حق خداداد را از طرقی که در اصول بعد میآید اعمال میکند».
ب- اصل ٦ قانون اساسی که میفرماید: «در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به اتکا و آرای عمومی اداره شود، از راه انتخابات...»
پ- اصل هشتم همان قانون که میفرماید: «در جمهوری اسلامی ایران دعوت به خیر، امربهمعروف و نهیازمنکر وظیفهای است همگانی و متقابل برعهده مردم نسبت به یکدیگر، دولت نسبت به مردم و مردم نسبت به دولت...». امربهمعروف و نهیازمنکر ممکن است با نگاه یا کلام یا عمل (اعم از فعل یا ترک فعل) صورت گیرد؛ بنابراین در اجرای اصل ششم قانون اساسی از طرف مردم، ممکن است جلوههایی از امربهمعروف و نهیازمنکر وجود داشته باشد و رأیدهندگان با رأی خود درصدد فهماندن چیزی به دولت (دولت به معنی اعم) باشند.
ت- دو اصل ٥٨ و ٥٩ قانون اساسی که رأی مردم را چه در تعیین نمایندگان مجلس و چه در همهپرسی، تعیینکننده اعلام کرده است و فرمایش مرحوم امام(ره) که: «میزان رأی مردم است».
ث- اصل نهم قانون اساسی که اعلام میکند: «... هیچ مقامی حق ندارد به نام حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادیهای مشروع را، هرچند با وضع قوانین و مقررات، سلب کند». این بیانگر غایت و نهایت اختیار و اقتدار مقامات در قبال آزادیها و حقوق مشروع مردم ایران است که دو اصل ١٩ و ٢٠ قانون اساسی آنها را متساویالحقوق و به طور یکسان تحت حمایت قانون اعلام کرده است و فصل سوم قانون حقوق آنها را تفصیلا برمیشمرد و ازجمله این حقوق است مصونیت از «تفتیش عقاید» و سایر تعرضات.
ثانیا: با این مقدمات طبیعی است که ما مردم عادی کوچه و بازار، از مقامات و مسئولان، نحوه برخورد خاصی را با انواع انتخابات و نتایج آنها انتظار داشه باشیم و باید بهنحویکه درخور همانندسازی و تقلید باشد رفتار کنند و در مقابل نظر و رأی مردم، اگر همه تسلیم نیستند، به طور منطقی و مستدل و با رعایت اصول ادب و نزاکت، انتقاد و اظهارنظر کنند. من به طور معمول در امور سیاسی دخالت نمیکنم و از این بابت بهاصطلاح «رژیم دارم»؛ اما بیان برخی مطالب از سوی چهرههایی که مسئولیتهایی در برخی بخشهای کشوری یا لشکری دارند و باید مظهر قانونمندی باشند بهنوعی به حقوق اساسی مربوط و موضوع فصل سوم قانون، اساسی است. من هم فردی هستم که حق رأی دارم و در هر حال گهگاه در انتخابات شرکت کردهام؛ بنابراین به خود اجازه میدهم عرض کنم:
١- اگر مردم در امتحان بزرگ الهی در هفتم اسفند نظام را تأیید کردند پس بدوبیراهگفتن به تعداد نامشخصی از همین مردم، که به هر کسی میتواند توجه پیدا کند، چه محملی دارد؟
٢- آیا واقعا باید پذیرفت «خارجنشینان» و «ضدانقلاب» و «کسانی که با نظام مخالف هستند» میتوانند «تصمیم بگیرند» که در انتخابات اثر بگذارند؟ اگر چنین باشد پرسشهای بیشمار و چونوچراهای فراوانی را میتوان طرح کرد.
٣- مقام معظم رهبری تا پیش از رأیگیری، سخنی جز دعوت به شرکت در انتخابات و حمایت از شورای نگهبان در راستای انجام وظایف این شورا، نفرمودند. از بیان و سکوت و تقریر معظمله تأیید یا رد هیچ فرد یا گروه یا نحلهای را نمیشد استنباط کرد. پس از اعلام نتایج هم جز تأیید صحت و سلامت انتخابات و تشکر از حضور مردم و تلاش مسئولان مطلبی نفرمودند. فقط در دیدار اعضای مجلس خبرگان چهارم، ابراز تأسف گذرایی داشتند از عدم انتخاب دو نفر از کاندیداها؛ اما حتی دراینباره هم گلایهای از معظمله شنیده نشد و کسی را سرزنش یا به کسی توهین یا فرد و گروهی را به ضدانقلاب و خارجنشینان ملحق و مرتبط نفرمودند. پس بهکارگیری الفاظ و عباراتی منفی علیه مردم را چگونه باید پذیرفت؟
٤- رأیدهندگان، یعنی مردم ایران، جز اینکه پای صندوقها رفته و به عدهای از کسانی که از خانهای متعدد گذشته و تأیید صلاحیت شده بودند رأی دادند، چه کردهاند که باید به ارتکاب «اعمال زشت و قبیح و شنیع» متهم شوند؟! و در معرض اتهام همنوایی با ضدانقلاب و ادامه مسیر آن نیز قرار گیرند؟
٥- آنهایی هم که فهرست درست کردند مگر افراد فهرستشان اتباع آمریکا یا اسرائیل یا عربستان بودند که حمایت از آنها کاری «زشت و شنیع» و «همنوایی ادامه مسیر ضدانقلاب» محسوب شود؟
٦- به طور تاریخی ایرانیان برای بیشتر رهبرانشان نوعی موقعیت کاریزماتیک و معنوی- فارغ از ملاحظات سیاسی و عوارض ناشی از آن- قائل هستند. همان چیزی که در ایران باستان به «فره ایزدی» تعبیر میشد؛ بهاینترتیب اینکه گفته شود این مردم در اجرای تصمیمی که در خارج گرفته شده بود با رأی خود برخی از چهرههای نظام و بهویژه کسانی را که منصوب مقام معظم رهبری هستند از ورود به مجلس خبرگان حذف کردند، جفای به مقام معظم رهبری، جفای به آن چهرهها و جفای به مردم است. خلاصه اینکه انتخاباتی با رعایت همه ضوابط و قوانین و نظارت استصوابی انجام شد که مورد تأیید و حتی تحسین مقام معظم رهبری هم بود. مردم هم رفتند و ٦٢ درصدشان به فهرستهای موجود و تأییدشده رأی دادند (یا رأی ندادند). اینکه بدوبیراهگفتن ندارد! خداوند عاقبت همه ما را ختم به خیر کند. والله اعلم.
- میثاق نانوشته
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
از نخستین سالهای پیروزی انقلاب اسلامی،اختلاف سلیقه در چگونگی دستیابی به اهداف و آرمانهای نظام، در بین دست اندرکاران و مسئولان مختلف کشور وجود داشت و همین امر تدریجا به شکلگیری جناحهای سیاسی منجر شد. جناحها و جریاناتی که حسب فرمایش امام راحل عظیمالشان در اصول و اهداف یکسان بودند ولی در روش دستیابی به آن اهداف،دارای روشهای مختلف و در نتیجه اختلافات جدی بودند. شیوه امام راحل و امام حاضر در برخورد و رویایی با این قبیل اختلافات، ملاطفت پدرانه و همراهی با دولتها برای دستیابی به اهدافشان در مسیر مبانی نظام بود و هرگز در این مسیر از همراهی با هیچ دولتی بخاطر نوع نگاه سیاسی آنها فروگذار نکردند. این سماحت و همراهی، مهمترین پشتوانه برای دولتها در بین مردم و نیز در مقابل طمعورزی دولتها بوده و در بسیاری از بزنگاههای حساس و تاریخی،دست دولتمردان وقت را در برابر دشمنان بیرونی و تهدیدهایشان، دست برتر و بالاتر قرار داده و به عبور از مشکلات و سختیها منجر شده است.
اما این همراهیها یک شرط ثابت و همیشگی داشته که در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی،عنصر محوری و کانونی این روند مبارک بوده و تجربیات تاریخی نشان از آن دارد که در فقدان آن،مواضع اصولی و قاطعی هم از سوی امام راحل و هم از سوی حضرت آقا اتخاذ شده است. آن رمز یگانه ،استمرار حرکت بر اساس«مبانی انقلاب» است با هر سلیقهای.
به زبان سادهتر«اختلاف سلیقه»نه تنها مخل برنامهها و آرمانهای دینی و ملی ما نیست بلکه میتواند در صورت قوت علمی، به رشد و بالندگی هم منتهی شود، حتی بدون آن قوت هم نمیتواند خدشهای به اصل آرمانهای مردم وارد کند.اما عبور از مرز اختلاف سلیقه و ورود به وادی «اختلاف عقیده»،همان نقطه افتراقی است که راه افراد را از راه انقلاب جدا میکند و همان موضوعی است که تجربه از قاطعیت برخورد رهبران انقلاب با آن حکایت دارد.
اینکه ریشه تضاد عقیدتی برخی دستاندرکاران به کجا بر میگردد و چه دلیلی دارد، علل و عوامل متعددی دارد و این نوشته در صدد شرح و طرح آن نیست. اما فیالجمله دو عامل مهم آن را میتوان فهرست کرد:
نخست آنکه برخی موقعیتها و مناصب سیاسی، افراد را از واقعیات جامعه غافل میکند و این توهم را برای آنها پدید میآورد که فعال مایشاء هستند و هرچه بگویند و هرچه بخواهند، مقبول طبع مردم است و اساسا مردم آنها را هر جور باشند میخواهند و میپسندند! اما تاریخ نظام اسلامی ثابت کرده که مردم «انقلاب» را با «اشخاص»عوض نمیکنند. امام راحل در ایامی که بنی صدر به رای خود مغرور شده بود و مدام از رای یازده میلیونی خود سخن میگفت و حرفهایی میزد که با مبانی جمهوری اسلامی مغایر بود،به زیبایی فرمودند: «این مردم اسلام را میخواهند؛ اگر پایتان را از اسلام کنار بگذارید این طلبه که اینجا نشسته با کمال قوا با شما مخالفت میکند»
اما علت دوم کمی پیچیدهتر و مرموزتر است. برخی افراد در زمان مسئولیت یا قبل از آن ،در تور نفوذ قرار میگیرند و تدریجا همان حرفی را میزنند که شخص یا جریان نفوذگر میخواهد!شاید این عبارت در بدو امر ،عجیب یا حتی توهینآمیز به نظر برسد و اینگونه تلقی شود که چرا یک مقام مسئول را در زمره نفوذیها یا بازی خورده جریان نفوذ قلمداد میکنیم!اما واقعیت این است که نفوذ نه یک مفهوم انتزاعی بلکه یک حقیقت مسلم است و سادهاندیشی است اگر تصور کنیم دشمنان این روش بسیار موفق را در مورد ما بکار نمیگیرند. نکته دیگر اینکه نفوذ بر خلاف روشها و شیوهای مصطلح و قدیمی،دیگر تنها محدود به گسیل کردن یک جاسوس،یک بمبگذار و... نیست.
تغییر سبک زندگی مسئولان و وابستگان آنها، جریانسازی و نفوذ جریانی،چیزی است که سالهاست در بالاترین سطح و در مهمترین مراکز اندیشهای و تصمیمگیری دشمن، مورد آموزش و کنکاش است و میوه آن در کشورهای هدف و از جمله در مهمترین آنها یعنی کشور ما مورد استفاده قرار میگیرد. دشمن با سرمایهگذاری روی تک تک افرادی که کمترین امیدی به آنها دارد،به هر میزان ممکن از آنها برای نزدیکی به مقامات کشورمان، تغییر نگرش آنها و تغییر روش زندگی آنها استفاده میکند و برای این کار، با صبر و حوصله بسیار، سالهای سال سرمایهگذاری میکند. شاید اکنون که مدتی از دستگیری برخی عوامل شبکه نفوذ گذشته، بهتر بتوان نمونه بسیار روشن این روند را در دستگیری افرادی مثل سیامک و باقر نمازی نشان داد.کسانی که بیش از دو دهه در کنار گوش افراد مختلف و متاسفانه موثر حضور داشتند و القائات خود را بر زبان و قلم آنها جاری میکردند و بسیاری از برنامهها و موضوعات مختلف را با نیات شوم خود به شکلی مدون و حتی قانونی به خورد مسئولان دادند! (نگاهی به فهرست کلان بدهکاران بانکی که ثروتی معادل همه مردم ایران دارند و بررسی روند شکلگیری این طبقه رانتخوار از زمان سازندگی و چگونگی تسهیل همه امور قانونی برای غارت هرچه بیشتر بیت المال توسط آنها،حقایق تلخی را در این زمینه روایت میکند که از آن میگذریم)
اینکه نمازیها در این مدت با کدام مرکزمهم و تصمیمساز و مرکز تحقیقات آن ویا با کدام افراد حشر و نشر بیشتری داشتند و چه کسانی از آنها بعنوان مشاور امین و نور چشمی بهره میبردند، اینکه چه اسناد تکان دهندهای از روشهای آنها برای نفوذ و تغییر نگرش مسئولان در دست است، موضوع این نوشتار نیست. کیهان در خصوص صید این شاه ماهیهای اطلاعاتی،روشنگریهایی داشته و خواهد داشت، آنچه مهم است این است که نفوذ این افراد و نظایر آنها، تدریجا به شکلگیری اختلاف عقیدتی در برخی مسئولان منتهی میشود و موضوع از مرز اختلاف سلیقه به اختلاف عقیده میرسد و اینگونه میشود که مثلا برخی به این عقیده میرسند که استکبارستیزی را از انقلاب بزدایند! برخی به این عقیده میرسند که برای رسیدن به لبخند آمریکا،کشور را از حیاتیترین و بدیهیترین ابزار هر کشوری، یعنی توانمندی دفاعی محروم کنند و کار به جایی میرسد که مشاور رئیس جمهور، آرزو میکند ای کاش اوباما به ایران هم سفری کند و همانطورکه مشکل رابطه با کوبا را حل کرد(!)مشکل رابطه با ایران را هم حل کند! در اینجا موضوع ما افراد و حقارت نگاه و اندیشه آنها نیست.
این هم نیست که اوباما آرزوی تعبیر ناشدنی گشودن دروازه ایران و ورود فاتحانه به ایران را در سر دارد- از او که جز این انتظاری نیست- مسئله بر سر آن است که این افراد تحت کدام القاء و وسوسه به این مرز رسیدهاند و تا کجا میتوانند پیش بروند؟ البته نباید فراموش کرد که این جنس نفوذ در گذشته هم وجود داشته و به تصمیمات قاطعی منجر شده که الحق به «بیرون آوردن چشم فتنه» شباهت داشته است. خروش تاریخی امام راحل که فرمود :«من با هیچکس عقد اخوت نبستهام» و سپس اقدام آن یگانه دوران در عزل حسینعلی منتظری از قائم مقامی رهبری، مصداق مهم و فراموش نشدنی برخورد با این نوع نفوذ است و نشان داد که مرز تحمل، تا آنجایی است که با اصول و آرمانهای انقلاب تضادی وجود نداشته باشد و در صورت پدید آمدن تضاد، آنچه قربانی میشود، قطعا انقلاب اسلامی و خون میلیونها شهید و جانباز و مجروح سربلند آن نخواهد بود.
اکنون نگاهی به سخنان رهبر معظم انقلاب در نوروز امسال ،نشان از آن دارد که ایشان با تشخیص دقیق برخی انحرافات، هشدارگونه، همه را به تنظیم دوباره مواضعشان با مبانی انقلاب دعوت میکنند. و البته در نگاهی بلندتر به دشمنان ما و بویژه به آمریکاییها این هشدار را میدهند که مبانی نظام اسلامی تغییرناپذیر است و نمیتوان تصور کرد که انقلاب اسلامی با استکبار سر آشتی دارد.
یقینا تکرار عکس یادگاری اوباما زیر تصویر چه گوارا در کوبا، آرزوی دشمنان ما برای ایران هم هست و مثلا در این خیال خام هستند که زیر عکس امام راحل عکسی به یادگار بگیرند! آنچه آنها را به این خیال واهی امیدوار کرده،خوشخیالی، مرعوب بودن و تحت تاثیر بودن و نفوذپذیر بودن برخی مسئولان است. همینها کافی است تا توهم همسویی بدنه انقلاب با غرب در ذهن بیمار و عاجز از درک حقایق سران آمریکا شکل بگیرد. شاید اگر آن میثاق نانوشته و بارها تجربه شده رهبران انقلاب اسلامی با مردم و مسئولان نبود، رویای آمریکاییها در تحمیل خواستههایشان برجام دو و سه و چهار، هضم شدن در جامعه جهانی، برچیدن سامانههای موشکی، دست شستن از حمایت از ملل مظلوم عالم و...، به تحقق میپیوست و رنگ حقیقت به خود میگرفت. اما ایستادگی رهبران انقلاب بر اصول و مبانی انقلاب و بیتعارف بودن آنها در این زمینه، راه را بر آنها بسته است و اجازه نمیدهد هرگز گزندی از این رهگذر به انقلاب برسد.
- دو بال تأمین منافع ملی
حسن بهشتیپور کارشناس مسائل بینالملل در ستون سرمقاله روزنامه ايران نوشت:
مذاکره در عرصه بینالمللی ملزوماتی لازم دارد که بدون آنها هیچ گفتوگویی شکل نخواهد گرفت. نخستین و مهمترین موضوع در هر مذاکره آن است که کشور، از کارشناسان متبحر و مسلط به فن مذاکره بهرهمند باشد که به چارچوب قوانین، نظام و سیاست بینالملل و منافع ملی اشراف و تسلط داشته باشند و بتوانند در بزنگاههای مهم از منافع و حقوق کشور بخوبی دفاع کنند. این شرط نخست برای افرادی است که پا به مذاکره با سایر بازیگران عرصه بینالمللی میگذارند و نکته بسیار مهمی است.
شرط دوم آن است افرادی که وارد گفتوگو با بازیگران خارجی میشوند، متکی به پشتیبانی ملتشان باشند یعنی به نمایندگی از ملت از حقوق آنها دفاع کنند و مردم هم آنها را مورد حمایت خود قرار دهند. حمایت مردم از این نمایندگان در عرصههای خارجی بسیار حائز اهمیت است چرا که به این معناست که تلاش و پیگیری آنها بی آنکه چشم امیدی به قدرتی داشته باشند، مبتنی بر خواست و اراده مردم کشورشان میباشد.
نکته سوم این است که افراد مذاکره کننده در حالی بر سر میز مذاکره مینشینند که باید از پشتیبانیهایی از سوی کشورشان برخوردار باشد که مهمترین آنها، قدرت نظامی کشور است. در این راستا قدرت موشکی بخش مهمی از قدرت نظامی است که به نمایندگان کشور امکان میدهد که هنگام گفتوگو با طرف مقابل قدرت چانهزنی داشته باشند. اما باید توجه داشت علاوه بر قدرت نظامی، قدرت اقتصادی، علمی و قدرت فرهنگی هم مؤلفههای بسیار تأثیرگذاری در بالا بردن توان دیپلماسی و به منصه ظهور رساندن قدرت کشور محسوب میشود. به این معنا که وقتی کشور از سطوح بالای قدرت علمی برخوردار باشد، میتواند قدرت نظامی خود را با اتکا به آن قدرت علمی افزایش دهد. به عبارت دیگر مقامات کشور برای افزایش قدرت خود در عرصه جهانی باید نگاهی جدی به درون داشته باشند؛ نمیتوان برای افزایش قدرت نظامی از خارج از کشور اسلحه وارد کرد، از این رو در اینجا «خودکفایی»، شرط بسیار مهمی است که برای رسیدن به آن باید توان علمی را افزایش داد که لازمه آن، ایجاد بستر مناسب فرهنگی است.
همچنین باید شرایط مطلوب اقتصادی نیز فراهم شود و سرجمع این توانمندیها، میتواند نقش محوری در تقویت موضع مذاکره کنندگان داشته باشد مذاکره کنندگانی که از پشتیبانیهایی از این جنس برخوردار باشند، قادرند با قدرت مانور و توان چانهزنی فزونتری پشت میز مذاکرات قرار گیرند و منافع ملی کشورشان را بهتر و بیشتر تأمین کنند. مدلهای موفق، تأییدکننده این نکته است که توان نظامی و مهارت در مذاکره با یکدیگر همپوشانی دارند و همانند دو بال هر یک به تنهایی و بدون دیگری، در رساندن کشورها به اهدافشان، تضمینی برای موفقیت ندارند.
نظر شما